پرورش هوش معنوی در کودکان(1)

گسترش سریع فناوری در قـرن بیسـت و یکـم و رواج روزافـزون مشکلات بشری ما را بر آن می‌دارد که، بیش از هر چیـز، بـه آنچه بـه منزلـه دانـش در اختیار کودکان قرار می‌دهیم حساس شـویم و ایـن دانـش را بـا مهـارت‌های معنـوی و قـدرت تشـخیص و تمیـز اندیشـمندانه همـراه کنـیم. از آنجـا کـه متخصصان سازمان بهداشـت جهـانی انسـان را موجـودی زیسـتی، روانی، و معنوی تعریف کرده‌اند، متاسفانه در عملکرد نظـام آموزشی رایج، بـه‌نظـر می‌رسد انتقال منابع انبوه دانش کمتر به معرفت هستی‌شناسانه و وجودگرایانـه مزین است.

هوش معنوی یکـی از دسـتاوردهای ارزشمنـد محققـان در چنـد سال اخیر است و توانسته پرده از بسیاری رمز و رازهای پیچیـده ذهـن آدمـی بردارد و ریشه بسیاری از رفتارهای آدمی را بیابد. در چند سـال اخیـر، در پـی توجه به حیطه معنویت، به‌منزله حوزهای هوشمندانه، آثـار درخـور تـوجهی در زمینه هوش معنوی پدید آمده است، اما اکثریت آن‌ها بـر اسـاس نگرش‌های معنوی افراد بالغ و بزرگسال تالیف و تحقیق شده‌اند و منـابع و مآخـذ بسـیار کمی پیرامـون رشـد معنـوی کودکـان وجـود دارد. ایـن در حـالی اسـت کـه متخصصان در این زمینه بی‌توجهی به معنویت را، در پرورش موجـود انسـانی، یکی از نگرانی‌های اصـلی مؤسسـات آموزشـی و درنهایـت دغدغـه‌ای بـرای جامعه می‌دانند.

شواهد متعددی دال بر منافع پـرورش ایـن جنبـه از هـوش در دوران کودکی و تمایل کودکان به آن است. این مقاله بر آن اسـت کـه، ضمن توصیف و تعریف هوش معنوی ، به اهمیت پـرورش ایـن جنبـه از هـوش در دوران کودکی بپردازد و امکان دستیابی بـه ایـن هـدف را از طریـق اجـرای برنامه «فلسفه برای کودکان» بررسی کند.

 

مقدمه

علاقه‌مندی انسان به پدیده هوش قدمتی طولانی دارد و بـه نژاد، جنس، و یا قارهای اختصاص ندارد. روانشناسان طی سال‌ها تحقیقات مستمر و فراوان خود در پی یافتن معیار مناسبی بودند که بتوانند، بر اساس ویژگی‌های فردی، میزان تناسب و هماهنگی افراد با محیط پیرامون و نیـز میـزان موفقیت آنان در زندگی را پیشبینی کنند.

پژوهش‌های گسترده روی مقوله هوش منتج به دستاوردهای درخور توجهی در شناخت حوزه‌های مختلف هوش شده است. از آن جمله کشف حوزه هوش معنوی است. توجه به معنویت، به‌منزله یکی از نیازها و کشش‌های درونی و همیشگی انسان، و پیشرفت‌های علم روانشناسی جدید و ماهیت پویا و پیچیده دهکده جهانی سبب گرایش انسان‌ها به بُعد معنوی زندگی در برابر بُعد مادی شده است.

هوش معنوی ، به‌منزله زیربنای باورهای فرد، نقش اساسی در ارتقا و تأمین سلامت روانی دارد، به طوری که امروزه سازمان بهداشت جهانی انسان را موجودی با چهار بُعد مکمـل جسـمانی، روانـی، اجتمـاعی، و معنـوی معرفی می‌کند. بسـیاری از متخصصـان هوش معنوی را متضمن بالاترین سطوح زمینه‌های رشد شناختی، اخلاقی، عاطفی، و تلاش هموارة آدمی برای پاسخ دادن به چراهای زندگی می‌دانند.

اگرچه گاردنر به وجود هوش معنوی با دیده شک می‌نگریست، اما طی سالهای اخیر محققان بسـیاری در زمینـه وجـود  هوش معنوی در سـاختار ذهـن بشـر کتاب‌های متعددی نوشته‌اند کـه در اغلـب آن‌ها از معنویـت بـه‌منزلـه بخشـی خـاص و مغفول‌مانده در حوزه شناختی یاد شده است. خصوصاً به شروع پرورش این جنبه از هـوش از دوران کودکی اصولاً با دیده شک نگریسته می‌شود؛ بنابراین در ایـنجـا مـا بـا دو سـؤال اساسی مواجهیم که در این مقاله تلاش می‌کنیم به آن‌ها پاسخ دهیم:

  • آیا پرورش هوش معنوی در سنین کودکی امکان‌پذیر و ضروری است؟
  • آیا مؤلفه‌های هوش معنوی با برنامهٔ آموزشی فلسفه برای کودکان هـمسوسـت؟ و بـه عبارتی، آیا می‌توان از طریق این برنامه به مؤلفه‌های هوش معنوی در کودکان دست یافت؟

 

روش پژوهش

در این مقاله از روش تحقیق توصیفی تحلیلی برای بررسی ضرورت رشد هـوش معنـوی در کودکان و امکان دستیابی به این هدف از طریق برنامهٔ آموزشی فلسـفه بـرای کودکـان استفاده کرده‌ایم و از منابع مرتبط با ابعاد هوش، هوش معنوی، و برنامه آموزشی فلسفه برای کودکان بهره گرفته‌ایم. برای پاسخ به سؤالات تحقیق، ابتدا به انواع هـوش اشـاره می‌کنیم و سـپس توصـیف کاملی را از هوش معنوی و ارتباط آن با برنامهٔ فلسفه برای کودکان بیان می‌کنیم

انواع حوزه‌های هوش انسانی

حدود یک قرن پیش در سال ۱۹۰۵، روانشناسی فرانسوی بـه نـام آلفـرد بینـه، برای شناسایی کودکان با نیازهای خاص، مفهومی را به نام بهره هوشی یا ضریب هوشی IQ مطرح کرد. نتیجه یافته‌ها نشان می‌داد که برخی از دانش‌آموزان قادرند به پرسش‌هایی که در سطح دانش‌آموزان سال‌های بالاتر است پاسخ دهند و این بدان معنا بود که این گروه شانس بیشتری برای موفقیت در تحصیل دارند، البته عکس این قضیه هم مشاهده شـد.

بر اساس این مشاهدات، بیه بـه کمک همکـارش تئـودور سـیمون مفهوم «سن عقلی»، معیاری برای سنجش هوش بر پایـه میـانگین توانایی‌های یک گروه سنی خاص، را مطرح کردند و این پایهای شد برای آزمونهای هـوش کـه تـا بـه امروز به‌کار می‌روند.

اما پژوهشگران، طی سال‌های متمادی در استفاده از آزمون‌های هـوش در پـیشبینـی موفقیت افراد، به‌تدریج متوجه محدودیت‌های آن شـدند و دریافتند، بـا وجود آنکه این آزمون‌ها می‌توانند تا حدود زیادی ویژگی‌هایی چـون توانـایی تعقـل و تفکر، مهارت‌های کلامی، قدرت محاسباتی، و میزان درک افراد از فرمول‌های ریاضی را اندازه بگیرند، اما نمی‌توانند بسیاری از جنبه‌های گسترده ذهن را تعیین کنند.

به عبـارت دیگر، این آزمون‌ها شاید بتوانند امکان موفقیت افراد را در مدرسه با قاطعیت پیش‌بینی کننـد، اما نمی‌توانند چگونگی شکوفایی استعدادها و نحـوه عملکـرد آنـان را در چالش‌های پیش رو مشخص کنند. بنابراین آزمـون‌هـای بهـره هوشی بـه ارزیـابی چیـزی می‌پرداختند که استعداد مدرسه‌ای نامیـده می‌شد و نمی‌توانست اطلاع دقیقی دربـاره چگونگی عملکرد افراد در فراز و نشیب‌های زندگی بدهد. این در حالی اسـت کـه هـوش حقیقی مطمئناً گستره وسیع‌تری از مهارت‌ها را دربر گرفته است و افراد برای کسب بهتـرین دستاوردها در زندگی و آینده‌شان به آموزش مهارت‌هایی ورای همـه این‌ها نیـاز دارنـد.

محققان دریافتند که بسیاری از افـراد باهوش در کنترل هیجانات و رفتارهایشـان و سازگاری با دیگران مشکل دارند و، برعکس، ممکن است افرادی با بهره هوشی پایین‌تر، با برخورداری از مهارت‌های ارتباطی، به موفقیت‌های حرف‌های نیز برسند. به دنبال این یافته‌ها، نگرش‌هایی مطرح شد که اساساً بـا دیدگاه‌های روانسـنجان هوش عمومی متفاوت بود. از جمله آن نگرش‌ها رویکرد هوش هیجانی، هوش چندگانه، و هوش معنوی بود.

پژوهشگران مصمم بودند که به دنبال کشف توانایی‌ها و ویژگـی‌هـای برتری از ذهن پررمز و راز آدمی باشند؛ آن قابلیتی که بتواند میزان تناسـب آدمـی بـا محـیط پیرامون و قدرت مقابله او با چالش‌های زندگی را به‌درسـتی محـک بزنـد. آنـان، در طـول مطالعاتشان در رابطه با شناخت احساسات و عواطف مغـزی، بـه درک بهتـری از رفتارهـا، توسعهٔ شخصیت، بهبود ارتباطات فردی، و چگونگی درک شادی و خوشبختی دست یافتند و دریافتند که رشد و بهبود عواطف بستگی زیادی به ارتباط فـرد بـا دیگـران، خصوصـاً بـا والدینش، در دوران کودکی دارد.

حاصل این مطالعات در سال ۱۹۹۰ مقوله هوش عاطفی یاهوش هیجانی بود که آن را اولـین بار سالوی و مـایر مطـرح کردنـد و  بعدها دانیل گلمن آن را کاربردی کـرد. تحقیقات نشـان داده اسـت کـه اگرچه کودکان با طبایع گوناگون به دنیا می‌آیند و چگونگی برخورد آن‌ها با مسائل متفـاوت است، اما هوش هیجانی به والدین و مربیان کمک می‌کند، با کارکردن بر روی قابلیت‌ها و توانایی‌ها و یا ناتوانی‌های کودکان، آنان را بـرای رویـارویی بـا جامعـهٔ بیرونـی آمـاده کننـد.

درواقع هدف از تقویت هوش هیجانی آگاهی از احساسات و مـدیریت آن‌ها برای غلبه بر موانع زندگی است و اینگونه بهتر می‌توانند احساسات خود و دیگران را شناسند، با آنان بهتر ارتباط برقرار کنند، و مجادلات را به بهترین نحو ممکن هـدایت کننـد. این هوش چهار برابر بـیشتـر از بهـره هوشـی می‌تواند میـزان موفقیت افراد در زندگی را پیش‌بینی کند.

پس از شناخت این حیطه از هوش انسانی، در سال ۱۹۸۳ هاوارد گاردنر با نوشتن نظریه هوش‌های چندگانه در تـاریخ روانشناسـی انقلابی ایجـاد کـرد. وی همـه استعدادهای بشری را در قالب هفت هوش دسته‌بندی کرد. طبق نظـر گـاردنر، هوش‌های هفتگانه‌ای که افراد مختلف از درجات متفاوتی از آن‌ها بهره‌ مندند به این شرح است:

۱. هوش زبانشناختی (intelligence linguistic)

۲. هوش تصویری (intelligence spatial)

۳. هوش موسیقیایی (intelligence musical)

۴. هوش بدنی (bodily-kinesthetic intelligence)

۵. هوش منطقی (logical-mathematical intelligence)

۶. هوش میان‌فردی یا اجتماعی (intelligence interpersonal)

۷. هوش درون‌فـردی (intrapersonal intelligence)

بررسی‌های محققان به همینجا ختم نشد. آنان دریافتند که توانمندی و ظرفیـت هـوش آدمی فراتر از آن است که بتوان آن را فقط با بهرة هوشی و هوش هیجانی سـنجید. درواقـع رویارویی با چالش‌های بزرگ زندگی به قابلیت‌هایی ورای حل مسـائل روزمـره نیـاز دارد؛ هوشی که بیشک قابلیت‌های بیشتری دارد و علاوه بر مـدیریت صـحیح ایـن دو هـوش، بتواند سبب کارکرد مناسب آن‌ها نیـز شـود و، ضـمن ریشـه‌یـابی علـل بسیاری از رفتارهای افراد، روشن‌کننده مسیر پرچالش زندگی نیـز باشد.

 

بـر همـین اسـاس گاردنر بعدها سه نوع هوش دیگر به این مجموعه افزود کـه شـامل هـوش طبیعـی، هـوش وجودی، و هوش معنوی بود. هوش طبیعی یعنی قدرت انطباق و تمایل با عـالم طبیعـت و موضوعات زیست‌شناسانه؛ هوش وجودی یعنی ظرفیت برای سؤال در مورد ماهیت انسـان و چرایی و غایت زندگی کـه در عرفـان، هنـر، شـعر، فلسـفه، و دیـن جلـوه‌گـر می‌شود.

هالاما و استریزنس اظهار کردند که توانایی برای یـافتن معنای زندگی عنصری مهم در هوش معنوی است و ایـن جنبـه از هـوش اسـاس باورهـا، ارزشها، و ساختار اعتقادی زندگی ماست. هوش معنوی دسترسی انسان به معنا و ارزش و نیز استفاده از آن‌ها را در شـیوه اندیشـیدن و تصـمیم‌گـرفتن فـراهم می‌کند این بُعد از هوش به انسان تمامیت می‌بخشد و بـه او یـکپـارچگی و وحـدت عطـا می‌کند. محققـان معتقدنـد کـه هوش وجودی و هوش معنوی هرچند کاملاً همانند نیستند، سازه‌های مرتبط با هماند که تـا حدودی با یکدیگر همپوشی دارند.

اگرچه گاردنر، پس از طرح این ابعاد جدید از هوش، به آن‌ها با دیده تردیـد نگریسـت، اما چندی نگذشت کهدانشمندان حوزة شناختی، نه تنها توانستند وجود این هوش را به طور اختصاصی در نگرش و رفتار انسان به اثبات برسانند، بلکـه بـه جایگـاه فیزیولوژیـک آن در ساختار مغز نیز دست یافتند.

 

preloader