پرورش هوش معنوی کودکان2

هوش معنویمحققان مختلفی همزمان در اواخر قرن بیستم مفهوم هوش معنوی را در آثار روانشناسی آکادمیک مطرح کردند. نخستین بار، رابرت ایمونز در سال ۱۹۹۶ بـه این بُعد از هوش انسان اشاره کرد. در سال ۱۹۹۹ ایمونز و گاردنر همسو با یکدیگر این مفهوم را بررسی کردند. در همین دوره در سال ۱۹۹۷، یان مارشال و دانا زوهر، زوجی دانش‌پژوه و از اساتید دانشـگاه آکسـفورد، در کتـاب هـوش معنوی: هوش بنیادی، بر اساس قانون فیزیک کوانتوم و یافته‌های عصبشناسانی چـون وولف سینگر، چارلز گری، مایکل پرسینجر، و ویلایانور راماچاندران، به‌تفصیل به شرح و اثبـات وجـود هـوش معنوی پرداختند. از نظر زوهـر و مارشـال، هـوش معنـوی هوشی است که با نشان‌دادن مناسب‌ترین راه به افـراد بـه زنـدگیشـان معنـا و مفهـوم عمیق‌تری می‌بخشد.با این هوش می‌توان از یک سو با ناشناخته‌ها و وقایع پیش‌بینی شدنی مواجه شد و، از سوی دیگر، با پاسخ به سؤالات فلسفی درباره زندگی و درک واقعی آن‌ها، به جریان بعضاً دشوار زندگی معنا و مفهومی عمیـق بخشـید و آن را ارزشمنـد کـرد. آنـان ایـن هـوش را ورای مسـائل قـراردادی روانشناسی و حتی آن را درمان بسیاری از دردها و مشکلات جامعهٔ امـروز می‌دانند.به عقیدة زوهر و مارشال IQ و EQ به تنهایی و یا با یکدیگر قادر به توضیح پیچیـدگی هوش انسانی نیستند، بلکه ترکیب این دو حوزه با هـوش معنـوی بـه انسـان ایـن اجـازه را می‌دهد که خلاق باشد، قوانین و قالب‌های نامناسب و عادت محور را تغییر دهـد، و یـا، در صورت نیاز، قالب‌های جدیدی خلق کنـد. هـوش معنـوی در تعامـل بـا دو هوش دیگر می‌تواند نتایج هوشمندی انسان را متحول کند و به این دو هـوش گسـتردگی و غنای بیشتری بخشد، زیرا هوش معنـوی قـادر اسـت کـه هشیاری یا احساس پیوند با قدرتی برتر یا وجودی مقـدس را آسـان کنـد و افـزایش دهـد.جدول مقایسه انواع هوش و عملکرد آن‌هابرخلاف بهره هوشی که در طول عمر فرد میزان نسبتاً ثابتی دارد (اگرچه با تغذیه و توسعهٔ برخی مهارت‌ها تا حدی افزایش پذیر است)، هم هـوش هیجـانی و هـم هـوش معنوی را می‌توان بهبود و افزایش بخشید و به هیچ جنس و نژاد و سـنی هـم محـدود نمی‌شود و اگرچه زمان‌بر و بعضاً دشوار است، می‌توان آن‌ها را به شیوه‌های متفـاوتی تقویت کرد.تحقیقات نشان می‌دهد افراد زمانی هوش معنوی را به‌کار می‌برند کـه بخواهنـد از ظرفیت‌ها و منابع معنوی برای تصمیم‌گیری‌های مهم و اندیشه در موضوعات وجـودی برای حل مسائل زندگی استفاده کنند. چنین افرادی با طرح سؤالاتی نظیر: «چه شرایطی مرا به این وضعیت دچار کرده است؟»، «چه چیزی می‌تواند مرا از این وضعیت خـارج کند؟»، و یا «من از این موقعیت چه درسی باید بگیرم؟» ذهن خود را به‌چالش می‌کشند.چنین ذهنی مجبور است برای پاسخ به این چراها در عمیق‌ترین لایه‌های خـود بـه جست‌وجو بپردازد و ببیند در این شرایط کدام ارزش، باور، قابلیت، یا توانمندی می‌تواند به کمکش بیاید. بنابراین هوش معنـوی موضـوعات ذهنی معنویت را با تکالیف بیرونی جهان واقعی ادغام می‌کند.اِلکینز و همکاران چهار پیشفرض درباره هوش معنوی مطرح کرده‌اند:۱. مؤلف‌های به اسم بعد معنوی وجود دارد؛ ۲. معنویت پدیدهای انسانی است و قابلیتی است که در همه مردم وجود دارد؛ ۳. معنویت مترادف با سرسپردگی به دین و مذهب خاصی نیست؛ ۴. معنویت را می‌توان تعریف، تشریح، و اندازه‌گیری کرد.بدین‌سان معنویت را باید با دیدی کلنگرانه به انسان و جهان پیرامون او نگریست. در دیدگاه‌های نو، معنویت کیفیتی بنیادی و فطری برای انسان بودن شمرده شده است، کـه متعلق به انسان و تکامل‌بخش اوست. در اثبات بُعد فیزیولوژیک هوش معنوی، محققان با تحریک بخشی از لُب گیجگاهی مغز توانسته‌اند منطق‌های را شناسایی کنند که مسئول یادآوری و پرداختن به امور معنوی است.آن‌ها این بخش مغز را «منطقهٔ خدا» نام نهاده‌اند، زیرا با تحریک آن فرد تمایل به بحث پیرامون موضوعات الهی و وجودگرایانه و هستی‌شناسانه دارد. با چنین کشفی مشخص می‌شود نیاز به موضوعات معنوی و کاوش در حیطه‌های وجـودی القـایی از بیرون نیست و نیازی است درونی که از بدو خلقت با انسان همراه بوده است و کودکان از اوان خردسالی به آن تمایل و درباره آن دل‌مشغولی دارند، اما اصولاً یا به این موضوع بی‌توجهی می‌شود و یا در پرورش آن به آموزش یکسری آداب مذهبی بدون استدال کاربردی و بعضاً با استفاده از شیوه‌های القایی اکتفا می‌شود که بیشتر به دلزدگـی یـا سطحی‌نگری می‌انجامد.هوش معنوی و برنامهٔ فلسفه برای کودکانهمانگونه که تاکنون گفته شد، هوش معنوی ما را قادر می‌کند کـه امـور را همـانطـور کـه هستند، عاری از تحریفات ناهشیار، ببینـیم. در مقابـل افکـار آرزومندانـه یـا درک واقعیـت، پرورش هوش معنوی ایجاب می‌کند که با واقعیاتی هسـتی‌گرایانـه از قبیـل آزادی، رنـج، و مرگ مواجه شویم و در جستوجوی دائمی معنا باشیم. چیـزی کـه هیچگاه در دوران مدرسه از فرد خواسته نشده است، بلکه برعکس، با ترغیب دانش‌آموز بـه حفظ طوطی‌وار و بدون ارزیابی واقعی حجم سنگینی از داده‌های بدون کـاربرد در زنـدگی حقیقی، ذهن او را پر کرده‌اند.در نظام آموزشی رایج، کودکان مرتباً از بی‌معنایی دروس مدرسه و برقرارنبودن ارتباط بین دانش عرضه‌شده در مدرسه با واقعیت‌های زندگی گلایه دارند و همین عامل بی‌میلی و فرار آن‌ها از محیط آموزشی است و آن‌هایی هم که در این محیط می‌مانند خـود را تحت اجبـار می‌بینند.درحقیقـت، ذهـن کودکـان همـواره در جستوجوی معناست و این وظیفهٔ مدارس، به‌منزله نهاد اصلی آموزش و پرورش تفکر کودک، است که در این تحقیق و جستوجو کودک را یاری دهد. بـرای همـین لیـپمن مدرسه را نهادی در تقویت و پرورش بنیادین تفکر افراد جامعه می‌داند.متأسفانه توجه به پرورش ذهن کودک در طول سال‌های تحصیل اغلب به چند حیطه محدود می‌شود و بسیاری از جنبه‌های رشد انسان به زمانی پس از دوران با ارزش کودکی موکول می‌شود. تقویت هوش وجودی و معنوی از آن حیطه‌هایی اسـت کـه غالبـاً، بـا عناوین سیر و سلوک و عرفان، در دوران خردمندی یعنی بزرگسالی و حتی میانسالی به آن توجه و اقبال می‌شود، حال آنکه کاوش و میل به دانستن در این زمینـه مشخصـاً از دوران کودکی ظاهر می‌شود.بر این اساس ذهن ما درگیر این چالش می‌شود که آیا امکان پرورش هوش معنـوی از دوران کودکی میسر است؟ و اگر چنین است، برنامه‌های آموزشی مبتنی‌بـر پـرورش تفکر تأملی، همچون برنامـه فلسـفه بـرای کودکـان، قـادر بـه پـرورش ایـن حـوزه از هوشمندی بشر است؟